کوروشکوروش، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

قندک مامان

یه سفر کوتاه اما پر از خاطره شیرین

تعطیلات هفته گذشته رو تصمیم گرفتیم بریم تهران آخه دلم میخواست بابااصغر رو ببینم چون موقع ناخوشیش نتونستم تهران برم و همش تو دلم نگرانش بودم روز دوشنبه رفتیم تهران تو جاده کورشی خسته شده بود و همش میگفت بریم پایین وقتی برا ناهار پیاده شدیم دیگه نمی خواست سوار بشه: عکسا از شاهرود هست وقتی برای نهار توقف کردیم ملینا و کورش دور استخر راه می رفتن   منتظرند تا نهار گرم بشه   اینم عکس با پیشی که کورش عاشقش شده بود و نمی تونست ازش دل بکنه اخر سرم اضافه ماکارونیا رو براش ریختیم اونم دلی از عزا دراورد شبی که رسیدیم شب عاشورا علی و محمد اومده بودن خونه عزیز و قرار بود با آریا و خاله مریم و آزی برن خی...
19 آبان 1393

مرد کوچک

پسر گلم میل مردونگی و مرد شدن بشدت در وجودت موج میزنه تا اونجایی که تازگیا همش میگی من پسرم! وقتی کوچکتر بودی گاهی ملی روسری و مقنعه خودشو سرت میکرد و مثل بازی بود براتون و تو بازی ملودی صدات میزد و شما هم اعتراضی نداشتی از بازی لذت میبردی ولی الان قضیه فرق کرده تازگی اصلا خوشت نمیاد از سر کردن روسری و مقنعه و ملی که اصرار میکنه اکراه داری و فرار میکنی اگه بهت بگه دختری بدت میاد و میگی:نه من پسرم! چند روز پیش برای دقایقی صدات درنمیامد فهمیدم مشغول یه کاری هستی که من نباید مزاحمت شم وقتی وارد اتاق شدم دیدم به به ماشین اصلاح بابایی رو برداشتی و ..... گفتم: چکار میکنی؟ گفتی:دارم ریشامو میزنم - آخه این ماشین اصلاح بابایی ست نباید دستش بزنی...
11 آبان 1393

شیرین سخن

کورش عزیزم این روزها از همیشه شیرین تر شدی و در واع روزبه روز هم شیرینی کلامت بیشتر میشه اونقدر که مدام منو به وجد میاری و مجبورم همش محکم بغلت کنم و ببوسمت جوری که بگی مامانه له شدم! ببخش دست خودم نیست این شیرین زبونیات کار دستت میده! وقتی چیزی برات میخریم اول با دقت نگاهش میکنی بعد میگی: مال منه؟وقتی جواب مثبت شنیدی میگی:میسی دست درد نقنه و البته با لبخند زیبای و کج کردن سرت که به شیرینی کلامت اضافه میکنه و این یعنی فن بیان و زبان بدن که تو خوب بلدی ازشون استفاده کنی چند روز پیش بعداز حمام داشتم گوشاتو تمیز یکردم گفتم:تو گوشات جوجو داره باید تمیز شه.با تعجب گوش پاکنو نگاه کردی گفتی:پرنده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ عا...
10 آبان 1393

عشق گردش

قندکم عاشق گردش و تفریحه درست مثل خواهرجونیش یعنی ببریمش بیرون دم نمی زنه آروم و آقا ولی به محض اینکه دوتا کوچه بالاتر از خیابون خودمون رو ببینه و بفهمه داریم میریم سمت خونه گریه و زاری شروع میشه: بابا نقون(نکن) نریم خونه بریم بیرونا! حالا میخواد سر ظهر باشه یا ساعت 11 شب وقت یا بی وقت! اونوقت از 4طبقه بالا بردنش کار شاقی میشه  القصه این پسر دم دمی ست خیلی' گاهی آرووم مثل یه بره و گاهی براشفته مانند آتشفشان! گاهی سربراه و حرف گوش کن و زمانی سرخود و کله شق! دیروز حدود4ساعت با دفتر نقاشی و مداد رنگی و قیچی تو حال خودش بازی کرد و من کیف کردم ولی وقتایی هم میشه که حتی دقیقه ای با اسباب بازی سرگرم نشه و همش بگه مامانه بیاااااااااااااا...
4 آبان 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به قندک مامان می باشد